در فرهنگ واژگان سیاست، هیچ اصطلاحی را نمیتوان به میزان واژهی «مردم» بازیچهی معنا و ابزار مشروعیتسازی دانست. واژهای که بار معناییاش، بهسان ابری بر فراز آسمان گفتمان سیاسی، دائم در حال تغییر شکل و رنگ است؛ گاه چتر حمایت، گاه سپر توجیه، و اغلب، مترسکی برای رقیب.
در ایران، همانگونه که در بسیاری دیگر از جوامع سیاستزده و ایدئولوژیمحور دیدهایم، «مردم» به واژهای بدل شده که هر سیاستمدار، جناح، حزب و گروهی آن را در انحصار خود میپندارد.
اصلاحطلبان، هنگامی که از ضرورت دموکراسی، آزادیهای مدنی و باز شدن فضای رسانهای سخن میگویند، مدعیاند که سخنگوی «مردم»اند.
اصولگرایان نیز، وقتی از ارزشهای دینی، اخلاق عمومی و مصالح دفاع میکنند، همین مردم را پشتوانه استدلال خود قرار میدهند. گویی «مردم» آینهای است که از هر زاویه، تصویری متفاوت بازمیتاباند.
اما این «مردم» کیست؟ در دانش سیاست، «مردم» مفهومی است سهل و ممتنع. در برخی نظریهها، مردم تودهای آگاه و فاعلِ تغییر هستند؛ در برخی دیگر، جمعی منفعل و مستعد هدایت. در لیبرالیسم، «اراده مردم» منشأ مشروعیت است و در مارکسیسم، طبقهی کارگر، مصداق مردمِ واقعی است. در نظامهای توتالیتر، مردم تودهای فرضیاند که رهبر، نایب آنان تلقی میشود.
تاریخ، در این میان، نقش داور را ایفا نمیکند؛ چرا که تاریخ همواره توسط همان «نمایندگان مردم» نوشته شده است. از اینروست که مفهوم مردم، در گذر زمان، نه شفافتر شده و نه قابل سنجشتر.
هنوز هم در هیچ بیانیه یا سخنرانیای نمیخوانیم که مردم دقیقاً چه کسانیاند، چند درصدند، چه میخواهند، و چگونه خواستهی آنان سنجیده شده است.
در حقیقت، سیاستمداران از واژه «مردم» چون چکی سفیدامضا استفاده میکنند؛ بدون ذکر مبلغ، بدون تاریخ، و بدون نام دارنده. مردمی که نه تعریف دارند، نه وزن دارند و نه کیفیت، اما همه بار سیاست بر دوش آنهاست.
این بیوزنی واژه، اتفاقاً همان چیزی است که آن را چنان محبوب و کارآمد کرده است. زیرا به سیاستمدار اجازه میدهد تا هر موضعی را با تابلوی مردم زینت دهد، هر سیاستی را مردمپسند جلوه دهد، و هر شکست و اعتراضی را از دایرهی «مردم واقعی» خارج کند.
در جهان امروز، شاید بیش از هر زمان دیگر، سیاست به بازاندیشی در مفهوم «مردم» نیاز دارد. تا زمانی که این واژه چنین بیحساب خرج میشود، نمیتوان از سیاست، انتظار حسابکشی داشت.