وفاق ملی: در دنیای سیاست ایران، کمتر جریانی را میتوان یافت که همچون «پایداری» مسیر صعود و افولش با چنین شتابی رقم خورده باشد.
جریانی که روزگاری داعیهدار پاکدستی، اصولگرایی ناب و حضور در متن تصمیمگیریها بود، امروز به سایهای نحیف از خویش بدل شده است؛ سایهای که نه در صحن علنی مجلس وزنی دارد، نه در ساختار دولت سهمی شایسته، و نه در جامعه سیاسی از مشروعیتی پایدار برخوردار است.
تنها یادگار آن اقتدار، چند صفحه مجازی بیهویت در توییتر و اینستاگرام است که با انتشار انبوهی از شعارهای بیپشتوانه، در پی زنده نگه داشتن شعلهای خاموشاند.
راز این فروپاشی در چیست؟
پاسخ را شاید بتوان در پدیدهای جست که علوم سیاسی آن را «خود-ویرانگری ایدئولوژیک» مینامد.
پایداری در همان هنگامی که میخواست مدافع مرزهای اصالت و وفاداری به ارزشهای انقلابی باشد، خود را به زندانی از جزماندیشی و طرد دیگران تبدیل کرد.
این جریان در برابر هر گونه انعطاف سیاسی، تاب نمیآورد و حتی نزدیکترین همپیمانان خود را با تازیانه تکفیر میراند. بدینسان، آنچه روزی قدرتافزایی بود، به سازوکار فرسایش بدل گشت.
تندروی؛ عامل نابودی هویت سیاسی پایداری
پایداری در واقع قربانی همان مکانیزمی شد که بر آن سوار بود: سیاستورزی بر اساس حذف. آنان که دیگران را حذف کردند، در نهایت خود حذف شدند. آنان که دیگران را برچسب زدند، امروز با همان برچسبها به حاشیه رانده شدهاند.
و این همان معنای تلخ «قاتل خویش شدن» است.
جریانی که میپنداشت با تندروی میتواند هویت سیاسیاش را تضمین کند، در عمل هویتش را به دست همان تندروی نابود کرد.
امروز، پایداری در عرصه واقعی قدرت چیزی بیش از یک خاطره نیست؛ خاطرهای پر از خطابههای پرشور و شعارهای حماسی که در بزنگاه عمل، از درون تهی بود.
آنچه باقی مانده، تنها پژواک آن فریادهاست در قالب حسابهای کاربری بینام و نشان در فضای مجازی. به بیان دیگر، پایداری از یک نیروی سیاسی به یک «پروژه رسانهای» تقلیل یافته است؛ پروژهای که حتی در میدان مجازی نیز توان بسیج اجتماعی ندارد.
بدینگونه است که سیاست ایران بار دیگر شاهد آن قاعده کلاسیک میشود که جریانهای بسته و انعطافناپذیر، زودتر از دیگران دچار فرسودگی میشوند. پایداری، نمونهای عینی از این قاعده است؛ جریانی که در سودای پاسداری از هویت خویش، به قاتل آن بدل شد و در نهایت، از صحنه قدرت به حاشیه صفحات مجازی رانده شد.