به گزارش وفاق ملی، رهبر معظم انقلاب اسلامی روز گذشته در دیدار مدیران قوه قضائیه، جملهای کلیدی و بهغایت راهبردی بیان کردند: «ایران در هر دو میدان، چه نظامی و چه دیپلماسی، دست پر دارد.» این گزاره، بهظاهر ساده، در بطن خود حامل یک پیام عمیق به بازیگران داخلی و خارجی است؛ پیامی که تنها با تکیه بر تجربه تاریخی ملتها، قواعد علوم سیاسی و فهم تحولات ژئوپلیتیک منطقهای میتوان به لایههای پنهان آن دست یافت.
دوگانهسازی میدان و دیپلماسی؛ یک خطای مفهومی
یکی از چالشهای نظری در سیاستگذاری کشورهایی با موقعیت ژئواستراتژیک حساس، همواره تقابلسازی میان دو عرصه «میدان» و «دیپلماسی» بوده است. طی سالهای گذشته، بخشی از جریانهای داخلی و خارجی تلاش کردند این دو حوزه را در تضاد ماهوی با یکدیگر نشان دهند؛ گویی اقتدار نظامی الزاماً به معنای انزوای دیپلماتیک است و برعکس، گشایش دیپلماتیک تنها از مسیر عقبنشینی در حوزه امنیتی حاصل میشود. این روایت در ذات خود فاقد بنیان علمی است. در نظریههای کلاسیک روابط بینالملل – از رئالیسم کلاسیک تا نئورئالیسم – بارها تأکید شده است که توان سختافزاری نظامی پشتوانه قدرت نرم و دیپلماتیک است. کشوری که در صحنه میدان ضعف نشان دهد، در میز مذاکره نیز هیچ امتیاز معناداری به دست نخواهد آورد.
رهبر انقلاب در بیان اخیر خود، این تقابلسازی را بهطور ضمنی رد کرده و تأکید کردند که ایران امروز هم در میدان نظامی و هم در میدان دیپلماسی دست بالا را دارد؛ یک رابطه دیالکتیکی که نمیتوان اجزای آن را از هم تفکیک کرد.
مصداق عینی: جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل
تازهترین شاهد این تحلیل را میتوان در جنگ ۱۲ روزه اخیر میان ایران و رژیم صهیونیستی مشاهده کرد. برخلاف تصور بسیاری از ناظران غربی، ایران نهتنها در حوزه نظامی، توان بازدارندگی خود را به رخ کشید، بلکه در عرصه دیپلماتیک نیز توانست ائتلافهای ناپایدار منطقهای علیه خود را متزلزل کند. در این جنگ کوتاه، پیام تهران روشن بود: هر حملهای پاسخ خواهد داشت و این پاسخ قابل مدیریت توسط هیچ میانجی خارجی نیست. همین گزاره بود که بلافاصله دیپلماسی را نیز فعال کرد؛ بازیگران منطقهای و فرامنطقهای بهسرعت وارد گفتوگوهای پنهان و آشکار شدند تا بحران مهار شود. این یعنی میدان نظامی، دست دیپلماسی را پر کرد و دیپلماسی نیز، مشروعیت و اثر میدان را تثبیت نمود.
تجربه تاریخی؛ قدرت نظامی بدون دیپلماسی، یا دیپلماسی بدون قدرت نظامی
تاریخ معاصر بهخوبی نشان میدهد که تفکیک یا ضعف در یکی از این دو عرصه، به فروپاشی یا عقبنشینی استراتژیک منتهی میشود. عراقِ صدام حسین، نمونهای کلاسیک است: توان نظامی قابلتوجه اما فاقد عمق دیپلماتیک، که نهایتاً در گرداب جنگهای فرسایشی و تحریمهای بینالمللی فرو رفت. از سوی دیگر، لیبیِ معمر قذافی توانست با برخی معاملات دیپلماتیک کوتاهمدت، تحریمها را کاهش دهد اما از آنجا که پشتوانه میدانی و راهبردی خود را واگذار کرد، نهایتاً در باتلاق فروپاشی داخلی گرفتار شد. بنابراین، کشوری که صرفاً بر قدرت سخت تکیه کند، دیر یا زود منزوی میشود و کشوری که صرفاً دیپلماسی منفعلانه را پیش گیرد، به زودی طعمه فشارهای بیرونی خواهد شد.
آیا تندروها این پیام را خواهند پذیرفت؟
این پرسش مهمی است. بخشی از جریانهای تندرو – چه در اردوگاه داخلی و چه در بیرون مرزها – تمایل دارند گزاره رهبر انقلاب را به نفع روایت خود مصادره کنند. تندروهای صرفاً میدانی، ممکن است تصور کنند که این سخن تأکیدی دوباره بر اولویت مطلق میدان است و دیپلماسی باید در حاشیه قرار گیرد. در حالیکه متن سخن، بر توازن و تکمیلکنندگی تأکید دارد، نه تقدم یکی بر دیگری. از سوی دیگر، جریانهای تندرو در اردوگاه غربگرا ممکن است این سخن را نادیده بگیرند و همچنان روایت تقابل را پیش ببرند تا فشار افکار عمومی را بر سیاست خارجی ایران حفظ کنند.
اما واقعیت این است که پیام رهبر انقلاب بیش از آنکه به تندروها معطوف باشد، برای بدنه نخبگان و افکار عمومی است؛ اینکه ایران امروز نهفقط در بازدارندگی نظامی، بلکه در طراحی مسیرهای دیپلماتیک فعال نیز قدرتمند است و این دو عرصه در کنار هم، راهبرد کلان کشور را میسازند.
بیانات اخیر رهبر انقلاب در حقیقت بازتعریفی است از مفهوم «قدرت ملی» در عصر جدید. در جهانی که توازن قوا در حال بازآرایی است و نظم منطقهای غرب آسیا وارد فاز تازهای شده، کشوری که دست پر در هر دو میدان داشته باشد، نهتنها بقای خود را تضمین کرده بلکه قدرت اثرگذاری بر آینده را نیز به دست میآورد. این سخن نه یک شعار، بلکه حاصل تجربههای تاریخی، مطالعات راهبردی و تحولات عینی اخیر در منطقه است.
درسی که از این جمله باید گرفت آن است که دیپلماسی بدون پشتوانه میدان، بیرمق است و میدان بدون هدفگذاری دیپلماسی، بیثمر. قدرت ملی در همافزایی این دو شکل میگیرد و این دقیقاً همان نقطهای است که ایران امروز در آن ایستاده است.