در علوم راهبردی، جنگ را صرفاً رویارویی آتش و فولاد نمیدانند، بلکه آن را فرآیندی چندبُعدی تعریف میکنند که عرصه دیپلماسی، روانشناسی و اقتصاد را نیز در بر میگیرد.
مذاکره، در این چارچوب، نه عقبنشینی است و نه نرمش بیپایه؛ بلکه بخشی از همان نبردی است که در سنگرهای میدانی جریان دارد. تاریخ معاصر نشان داده است که ملتهایی که توانستهاند میز مذاکره را به امتداد میدان نبرد بدل کنند، در نهایت، پیروزی پایدار به دست آوردهاند.
از آلمان پس از جنگ جهانی اول تا ویتنام شمالی در دهه هفتاد میلادی، و حتی کره شمالی در بحرانهای متعدد شبهجزیره، نمونههای بسیاری در دست است که مذاکره، به مثابه بخشی از جنگ، به تحقق اهداف ملی انجامیده است.
امروز اما، در صحنه، نشانههای روشنی وجود دارد که دشمنان ایران، مذاکره را همانقدر خطرناک میدانند که پیشروی یک ستون زرهی در میدان.
اسرائیل، بهطور خاص، در دور نخست مذاکرات غیرمستقیم ایران و آمریکا، تمام توان خود را برای عقیمسازی روند به کار بست: ابتدا واشنگتن را زیر فشار قرار داد تا گفتوگوها متوقف شود؛ سپس در میانه مسیر، با بمباران و آغاز جنگ، معادله را برهم زد؛ و در گام بعد، ایالات متحده را نیز به درگیری مستقیم در میدان کشاند.
اکنون که جنگ به آتشبسی شکننده رسیده است، همان راهبرد را در عرصه فضای مجازی و عملیات روانی ادامه میدهد؛ شبکههای سایبری و کارزارهای تبلیغاتی خود را بهگونهای تقویت کرده که هرگونه بذر مذاکره را پیش از جوانه زدن بخشکاند.
با این همه، از منظر تحلیل علمی و منطق سیاست قدرت، مذاکره نه در تضاد با جنگ، که بخشی جدانشدنی از آن است. همانگونه که توپخانه و نیروی هوایی میدان را آماده پیشروی میکنند، دیپلماسی نیز میتواند جبههای نو بگشاید و دستاوردهای نظامی را به امتیازات راهبردی بدل سازد. بیتوجهی به این واقعیت، همانقدر خطاست که چشم بستن بر ضرورت آمادگی رزمی.
در روزگاری که خطوط جبهه دیگر تنها بر نقشههای نظامی رسم نمیشوند، هر ملتی که مذاکره را بهعنوان سلاحی در زرادخانه ملی خود نادیده بگیرد، بخشی از توان خود را پیشاپیش به دشمن واگذار کرده است.