سپینو

0
جنگ، مذاکره یا انجماد؛

‏چرا مخالفان مذاکره، جایگزین ندارند؟

  • کد خبر : 9746
  • 24 مرداد 1404 - 17:49
‏چرا مخالفان مذاکره، جایگزین ندارند؟
آیا مخالفان مذاکره با آمریکا، واقعاً جایگزینی برای خروج از بحران و فشارهای اقتصادی دارند؟ در بحبوحه بحث‌ها بر سر جنگ، انجماد یا مذاکره، این مقاله به سراغ علم سیاست می‌رود تا پاسخی علمی و عینی به این سوال اساسی بدهد. زمانی که رئیس‌جمهور خود می‌پرسد "مذاکره نکنیم، پس چه کنیم؟"، سکوت یا تکرار شعارها، دیگر آلترناتیو محسوب نمی‌شود.

‏پس از انتشار سخنان اخیر رئیس‌جمهور در جمع مدیران رسانه‌ها ـ آنجا که پرسید «مذاکره نکنیم، پس چه کنیم؟» ـ بار دیگر مفهوم «آلترناتیو» به صدر گفت‌وگوهای سیاسی بازگشته است.

‏ رئیس‌جمهور، به بیانی بی‌پرده، دو راه را ترسیم کرد: یا برای نیل به استقلال مطلوب، باید بپذیریم که جامعه در آینده، مشقت‌هایی حتی بیش از امروز را تاب بیاورد و توقعات عمومی مهار شود؛ یا آنکه راه مذاکره را بگشاییم.

‏تصویر واقع‌بینانه‌تر ماجرا زمانی کامل می‌شود که بدانیم حتی با فرض تداوم مقاومت و پیشبرد برنامه هسته‌ای، تهدیدهای خارجی ـ از جمله توانمندی ایالات متحده برای هدف قرار دادن تأسیسات ـ همچنان پابرجاست. از این‌رو، مذاکره به معنای تسلیم نیست؛ بلکه می‌تواند صورت‌بندی «گفت‌وگویی عزتمندانه» باشد که در ادبیات روابط بین‌الملل جایگاه روشنی دارد.

‏بازتاب این اظهارات، فراتر از یک سخنرانی روزمره، در حکم تلنگری به سیاست خارجی جمهوری اسلامی بود؛ پرسشی بنیادین که کدام مسیر راهبردی در دستور کار قرار خواهد گرفت. اینجاست که مفهوم «آلترناتیو» ـ در معنای علمی آن ـ اهمیت می‌یابد. کسانی که سالیان متمادی از مذاکره با آمریکا هیولایی شبح‌گون ساخته‌اند و آن را هم‌ردیف «غرب‌زدگی» دانسته‌اند، اکنون در برابر این سؤال قرار دارند: جایگزین پیشنهادی‌شان چیست؟

‏از منظر علم سیاست، روابط خصمانه میان دو دولت، در چارچوب نظریه بازی‌ها و تحلیل راهبردی، معمولاً سه مسیر اصلی پیش‌رو دارد:

‏۱. ادامه تقابل نظامی یا جنگ نیابتی: که هزینه‌زاست و می‌تواند به بی‌ثباتی بلندمدت بیانجامد.

‏۲. حفظ وضعیت موجود (Status Quo): که به معنای انجماد تنش‌ها بدون حل‌وفصل ریشه‌ای آن‌هاست، اما نیازمند توان بالای بازدارندگی و تحمل فشارهای اقتصادی-اجتماعی است.

‏۳. مذاکره و دیپلماسی مدیریت‌شده: که می‌تواند به توافقات موقت یا پایدار منجر شود و بخشی از تهدیدها را مهار کند.

‏در تاریخ روابط بین‌الملل، تغییر در اولویت‌های سیاست خارجی همواره بخشی از «تدبیر ملی» بوده است، نه نشانه ضعف.

‏بریتانیا در پایان قرن نوزدهم، پس از دهه‌ها رقابت و خصومت با فرانسه، پیمان «انتانت کوردیال» را امضا کرد و اولویت سیاست خارجی خود را از درگیری مستقیم به همکاری استراتژیک تغییر داد؛ اقدامی که نه تنها ذلت نبود، بلکه این کشور را در مسیر پیروزی در جنگ جهانی اول قرار داد.

‏نمونه دیگر، چین پس از انقلاب ۱۹۴۹ است که پس از سال‌ها انزوا، در دهه ۱۹۷۰ با ابتکار مائو و دنگ شیائوپینگ به سمت عادی‌سازی روابط با ایالات متحده گام برداشت. این تغییر، زمینه‌ساز جهش اقتصادی و تبدیل چین به یک قدرت بزرگ شد. هیچ‌کس امروز آن را نشانه تسلیم نمی‌داند؛ بلکه به عنوان «نقطه عطفی در هوشمندی سیاسی» از آن یاد می‌کند.

‏حتی در تاریخ معاصر خودمان، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط امام خمینی (ره)، هرچند در زمان خود برای بسیاری تلخ بود، اما توانست نقطه پایانی بر جنگی فرسایشی بگذارد و فرصت بازسازی را فراهم کند. این تصمیم، نه عدول از عزت ملی، بلکه پاسداشت منافع ملت و حفظ موجودیت کشور بود.

‏ عزت واقعی، در انعطاف‌پذیری و توان تشخیص لحظه تغییر مسیر است، نه در پافشاری بر راهی که مقصدی جز فرسایش توان ملی ندارد.

‏سکوت جریان موسوم به «سوپرانقلابی» و برخی نیروهای پایداری‌ در پاسخ به این پرسش بنیادین، معنایی روشن دارد: یا واقعاً نمی‌دانند چگونه بدون مذاکره می‌توان افقی قابل‌تصور برای کشور ترسیم کرد، یا آنکه بدیل واقعی‌شان همان ادامه تقابل و جنگ است، اما از اذعان به آن، به دلیل تبعات اجتماعی و روانی، ابا دارند.

‏سیاست، عرصه تدبیر است نه توهم. نمی‌توان با تکیه بر انگاره‌های ذهنی و برساخته‌های ایدئولوژیک، آینده ملتی را رقم زد. نخستین گام برای اتخاذ راهبردی معقول، آن است که در خلوت خود، با واقعیت‌ها صادق باشیم؛ واقع‌بینی، بعضاً تلخ اما پیش‌شرط هر تصمیم بزرگ ملی است.

لینک کوتاه : https://vefaghemelli.com/?p=9746
  • نویسنده : بهنام عبداللهی
انفرادی

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.