جریان موسوم به «سوپرانقلابی» در سالهای اخیر، به جای تکیه بر منطق سیاسی و اقناع اجتماعی، به سلاح کهنهتری متوسل شده است: تخریب چهرههای فرهنگی و هنری کشور.
این جریان، با تکیه بر لشکر اکانتهای فیک و سایبری در شبکههای اجتماعی از جمله ایکس، به بهانه موضوعاتی چون حجاب، سبک زندگی یا حتی نوع پوشش، به حریم خصوصی و حیثیت اجتماعی هنرمندان و خانوادههایشان تعرض میکند. اما سؤال اصلی این است: این جریان از جان سلبریتیها چه میخواهد؟
پاسخ را باید در حوزه «دفع خطر» جست، نه در «جلب منفعت». سوپرانقلابیها از شهرت و محبوبیت میترسند، زیرا شهرت در جامعه امروز، نوعی قدرت است؛ قدرتی که برخلاف قدرت سیاسی، از پایین به بالا شکل میگیرد.
آنان درک کردهاند در جامعهای که میزان دنبالکنندگان یک هنرمند مشهور از میزان رای نمایندگان آن جریان در انتخابات بیشتر است و از طرفی رسانه رسمی کارکرد خود را از دست داده است، چهرههای هنری شناختهشده آزاداندیش به منبعی از مشروعیت و نفوذ اجتماعی تبدیل شدهاند.
این یعنی هر هنرمندِ محبوب، بهتنهایی میتواند در افکار عمومی تأثیری بگذارد که مجموعهای از خطبهها و برنامههای رسمی از عهدهاش برنمیآیند.
ریشه تاریخی این تقابل، به دهههای هفتاد و هشتاد برمیگردد؛ زمانی که تلویزیون و مطبوعات در اختیار جریانهای محافظهکار قرار گرفتند و نخستین موج طرد و سانسور هنرمندان مستقل آغاز شد.
در صداوسیمای کنونی نیز، حذف مجریان شناختهشده، توقیف برنامههای پرمخاطب، و تلاش برای خلق «سلبریتیهای سفارشی» همه نشانههایی بود از یک مهندسی فرهنگی شکستخورده. جامعه برخلاف گردانندگان چنین تشکیلاتهایی، میداند که محبوبیت با دستور و بودجه تولید نمیشود. از آن زمان تا امروز، صداوسیما و جریان همسو با آن در جستوجوی چهرههایی بودهاند که همفکر باشند، نه محبوب؛ و چون چنین چهرههایی در جامعه جایگاهی نیافتند، حس انتقام در ذهن این جریان نهادینه شد.
در تحلیل جامعهشناختی، تخریب مداوم سلبریتیها را میتوان تلاشی برای حفظ «هژمونی گفتمانی» دانست. سوپرانقلابیها با حذف و تخریب چهرههای مردمی، میکوشند میدان گفتوگو را از هر صدای مستقل تهی کنند تا انحصار روایت رسمی تداوم یابد.
اما واقعیت این است که افکار عمومی در عصر شبکههای اجتماعی دیگر قابل مهار نیست. مردم به همان اندازه که از سیاستورزان ناامیدند، از چهرههای محبوبشان الهام میگیرند. این، همان کابوسی است که این جریان از آن گریزان است: ازدسترفتن انحصار معنا.
از منظر روانی نیز، این رفتار ریشه در نوعی بحران هویت دارد. جریان سوپرانقلابی، سالهاست میان «احساس مأموریت الهی» و «عطش قدرت زمینی» گرفتار است. در ذهن آنان، هر چهره محبوبی که خارج از حلقه ایدئولوژیکشان رشد کند، مصداق انحراف است. این نگرش، نه از ایمان، بلکه از اضطراب ناشی میشود؛ اضطراب از دیدن جامعهای که با معیارهای آنان نمیزید و با آرمانهای آنان نمیاندیشد.