در تاریخ هر ملت، لحظاتی وجود دارد که اجتماع انسانی از مرز فردیت عبور میکند و به کلیتی آگاه از خود بدل میشود. دوران جنگ ۱۲ روزه برای ایران، مصداق تامّ چنین لحظهای بود؛ زمانی که در سایه تهدید بیرونی، جامعه به وحدتی کمنظیر دست یافت و سرمایهای به نام «اعتماد متقابل» میان ملت و ملت و یا ملت و حکومت شکل گرفت.
این سرمایه اجتماعی، صرفاً محصول عاطفه یا هیجان جمعی نبود؛ بلکه نتیجه پیوند میان تجربه مشترک و آرمان واحد بهنام حفظ ایران بود.
اما همانگونه که تجربه تاریخی جوامع دیگر نیز نشان میدهد، سرمایه اجتماعی پایدار نمیماند مگر آنکه صیانت شود. نیروهایی ــ چه در سطح داخلی و چه در ساختارهای بیرونی ــ همواره در تلاشاند تا این بنیان را فرسوده کنند.
آنان بهخوبی میدانند که فروریختن اعتماد، کاراترین ابزار برای از کار انداختن هر نظام سیاسی است. راهبردشان ساده اما مؤثر است: بازتولید شکافها. شکاف مذهبی، شکاف سیاسی، شکاف قومیتی و حتی شکاف نسلی یا جنسیتی.
از دل این واگراییهاست که انسجام ملی ترک برمیدارد و جامعه، آرامآرام از وحدت به تفرقه میلغزد.
در این میان، رسانهها و شبکههای اجتماعی به میدان اصلی «جنگ ادراکات» بدل شدهاند. تولید و بازنشر گزینشی محتوا، برجستهسازی خطاها، وارونهنمایی واقعیت و تحریک هیجانات عمومی، همان سازوکارهای کلاسیکی است که امروز در هیئت مدرن عملیات روانی بازتولید میشوند.
متأسفانه، بخشی از این فرایند درونزا نیز هست؛ بهعبارتی، گاه کنشگران داخلی ــ چه از سر غفلت و چه از سر غرض ــ خود در این پروژه ناخواسته ایفای نقش میکنند. اینجاست که مرز میان «نقد» و «تخریب» مبهم میشود و میدان سیاست به صحنهی حذف متقابل بدل میگردد.
در شرایطی چنین، مسئولیت نخبگان و کنشگران فکری مضاعف است. جامعهای که چندین بار هزینه فروپاشی اعتماد را پرداخته، باید اینبار با بصیرتی تاریخی به ماجرا بنگرد. اعتماد، نه با شعار که با صراحت، عدالت و شفافیت بازسازی میشود؛ و انسجام ملی، نه با حذف دیگری که با گفتوگو و همفکری استمرار مییابد.
ما در میانه نبردی هستیم که شاید بیصدا باشد، اما عمیق است؛ و هنوز ادامه دارد؛ نبردی میان عقلانیت جمعی و تفرقه القاشده. و در این میدان، بزرگترین سرمایه هر ملت، نه قدرت نظامی، که اعتماد متقابل مردم به یکدیگر است.