آخرین اخبار

از کول‌بری تا کرامت مرزنشینی؛ ابتکار “کارگزار-کولبر” چگونه تجارت مرزی را متحول می‌کند؟ بازگشت خودروهای وارداتی به بازار؛ از کاهش تعرفه‌ها تا تنوع برندهای اقتصادی و لوکس حذف صفرها از پول ملی؛ اصلاح اسمی یا مسکن موقت برای اقتصاد فرسوده؟ از آفتاب تا دستگاه: بازگشت دوباره‌ی هنر خشک‌کردن میوه به خانه‌ها گرمای مزمن و تهدید خاموش برای آینده آموزشی: گزارشی از تأثیرات اقلیمی بر یادگیری دانش‌آموزان تب پزشکی، تبعید ناخواسته؛ وقتی رؤیای دکتر شدن جوانان را به مهاجرت تحصیلی سوق می‌دهد نقشه راه جدید تهران-اسلام‌آباد؛ سفر پزشکیان به پاکستان با محوریت امنیت، اقتصاد و همسایگی تمدنی ۳ هزار دستگاه اتوبوس کمکی و افزایش ظرفیت هوایی برای بازگشت زائران اربعین / نرخ مصوب بلیت هواپیما اعلام شد از ژنو تا غزه؛ تریبون جهانی ایران برای شکستن سکوت درباره جنایت‌های صهیونیست‌ها اینترنت رایگان در مسیر نجف تا کربلا؛ تحول ارتباطی در اربعین ۱۴۰۴

سپینو

4

مدرنیته و نقد نظریه فیلسوف – شاه افلاطون

  • کد خبر : 1187
  • 20 فروردین 1404 - 10:39
مدرنیته و نقد نظریه فیلسوف – شاه افلاطون
در بخش نخست گفتیم که افلاطون ۲۴۰۰سال پیش ایده "فیلسوف – شاه" را بعنوان مطلوبترین شکل حکمرانی مطرح نمود.

یعنی حاکمیت عالم ترین، باسوادترین، آگاه‌ترین و با فضیلت‌ترین فرد جامعه. البته حسب نظریه افلاطون، این فرد از نوجوانی مورد تعلیم و تربیت قرار می‌گرفت تا به درجه فیلسوف – شاهی می‌رسید. افلاطون با انتخاب آحاد مردم موافق نبود چون معتقد بود بسیاری از افراد جامعه ناآگاه هستند و بالطبع انتخاب آنان منجر به یک حاکمیت مطلوب نمی‌شد. در حالیکه ازبابت حاکمیت فیلسوف – شاه مطمئن می‌بودیم که بهترین و شایسته ترین تصمیمات که بخیر و صلاح ملک و ملت می‌بود اتخاذ می‌شد.

اما دوهزار سال بعد ازافلاطون، مدرنیته نظریه افلاطون را با مشکل مواجه ساخت. مشکل مدرنیته با حکومت آرمانی و مطلوب فیلسوف – شاه از جایی شروع شد که مدرنیته اساسا تعریف کلاسیک حکومت و حکمرانی را تغییرداد. مدرنیته جایگاه حکومت را تقلیل داد به موکل و کارگزار مردم. وظیفه حکومت برآوردن خواسته‌های مردم بود و خودش نمی‌توانست به این اعتبار که خیر و صلاح مردم را این‌گونه تشخیص داده ، برای آنان تصمیم‌گیری نماید. مدرنیته هیچ فضیلت، اعتبار، شایستگی و جایگاهی برای حکومت قائل نبود، الا برآوردن خواسته‌های مردم. به عبارت دیگر، حکومت مجاز نبود به این اعتبار که مردم نمی‌دانند و آگاه نیستند که خیر و صلاح آنان کدام بوده، برای آنان تصمیم‌گیری نماید.

از دید مدرنیته، به غلط یا به درست، تشخیص خیر و صلاح و آنچه به نفع ملک و ملت است، صرفا بر عهده خود مردم است. این تعریف و نگاه جدیدی که مدرنیته با خود آورده بود عملا دیگر رسالت و تکلیفی برای فیلسوف – شاه باقی نمی‌گذارد. چرا که در آن نظام، خیر وشر، صلاح و مصلحت، بر عهده فیلسوف – شاه بود و نه آحاد مردم.

لینک کوتاه : https://vefaghemelli.com/?p=1187
  • نویسنده : صادق زیباکلام
انفرادی