تاریخ سیاسی رژیم صهیونیستی، بیش از آنکه روایتگر روندی از دولتسازی و ثبات باشد، سرگذشت تکرارشوندهای از جنگ، اشغال، بحرانآفرینی و ناامنی منطقهای است. از زمان اعلام موجودیت اسرائیل در ۱۴ مه ۱۹۴۸ تا امروز، کمتر دههای را میتوان یافت که این رژیم بدون مشارکت مستقیم یا تحریکآمیز در یک جنگ منطقهای یا فرامنطقهای سپری کرده باشد. این واقعیت، زمانی معنا و وزن بیشتری مییابد که به گزارهای کلیدی برسیم: اسرائیل بدون جنگ، فاقد هویت امنیتی و بدون هویت امنیتی، تهی از مشروعیت داخلی و بینالمللی است.
ریشههای جنگمحوری از بدو تولد
رژیم صهیونیستی در بستر یک خشونت تمامعیار زاده شد. پس از پایان قیمومیت بریتانیا بر فلسطین و در پی تصویب طرح تقسیم سازمان ملل، جنگ ۱۹۴۸ میان کشورهای عربی و مهاجران صهیونیست آغاز شد؛ جنگی که با حمایت آشکار قدرتهای غربی، به اشغال بیش از ۷۸٪ از سرزمین تاریخی فلسطین انجامید. صهیونیستها نه تنها زمینهای فلسطینی را تصرف کردند، بلکه با اجرای «نقشه دالت» و عملیاتهایی چون “نکبه”، دهها هزار فلسطینی را به اجبار از خانههایشان بیرون راندند. این آغازِ سنتِ تثبیت خود از طریق بحران بود.
در سالهای بعد، الگوی جنگمحور اسرائیل با دقتی راهبردی دنبال شد:
• ۱۹۵۶: بحران سوئز با همراهی فرانسه و بریتانیا علیه مصر
• ۱۹۶۷: جنگ شش روزه و اشغال کرانه باختری، قدس شرقی، بلندیهای جولان و شبهجزیره سینا
• ۱۹۷۳: جنگ یومکیپور، تقابل نظامی با مصر و سوریه
• ۱۹۸۲: حمله به لبنان و اشغال بیروت تا سالها
• ۲۰۰۶: جنگ ۳۳ روزه علیه حزبالله لبنان
• ۲۰۰۸، ۲۰۱۲، ۲۰۱۴، ۲۰۲۱ و ۲۰۲۳: حملات مرگبار به غزه و آغاز دوره جدیدی از جنگافروزی مستمر
در تمام این موارد، جنگ نه تنها یک واکنش نبود، بلکه ابزاری برای تولید امنیت روانی کاذب، تحکیم هویت درونی، و مهار تهدیدهای ساختگی یا واقعی درون منطقه بود.
جنگ به مثابه سرمایه سیاسی برای نتانیاهو
در این میان، بنیامین نتانیاهو، بیش از هر نخستوزیر دیگری در تاریخ اسرائیل، شخصیتی است که حیات سیاسیاش را با «امنیت از طریق زور» گره زده است. از دهه ۹۰ میلادی تا امروز، در دورههایی که وی بر رأس قدرت بوده، تقابل با ایران، حزبالله، حماس، سوریه و حتی جناحهای داخلی اسرائیل، همواره با ادبیاتی از تهدید و برخورد نظامی همراه بوده است.
نتانیاهو با تکیه بر ایدئولوژی «ایرانهراسی»، توانسته است هم قدرت داخلی خود را تقویت کند و هم حمایت مالیـنظامی بیسابقهای از ایالات متحده جذب کند. پروژههایی نظیر طرح حمله به تأسیسات هستهای ایران، حمایت از ترور دانشمندان ایرانی، همکاری اطلاعاتی با سازمانهای خرابکار در منطقه و حملات مکرر به خاک سوریه، همگی زیر نظر مستقیم نتانیاهو صورت گرفتهاند.
او همواره مدعی بوده است که اگر اسرائیل دست به پیشدستی نزند، نابود خواهد شد. این گزاره اما تنها یک ابزار تبلیغاتی نبوده؛ بلکه بخشی از گفتمان هویتی صهیونیسم سیاسی بهویژه در قرائت لیکودی آن است.
تلاقی جنگطلبی با دیپلماسیشکنی
در جدیدترین فاز از پروژه «اسرائیل زنده در میدان نبرد»، صهیونیستها اقدامی بیسابقه انجام دادند: حمله مستقیم، علنی و تمامعیار به خاک ایران. جنگی که با ترور همزمان چندین فرمانده ارشد نظامی و تعدادی از دانشمندان هستهای در خاک ایران آغاز شد، با حملات سایبری گسترده به زیرساختهای حیاتی کشور تداوم یافت و در ادامه، با بمباران موشکی مراکز نظامی، دفاعی و حتی هستهای در مناطق مختلف ایران، به اوج خود رسید. صدها غیرنظامی نیز در حملات کور اسرائیل به مناطق شهری جان باختند.
اسرائیل در این حمله نهتنها قاعده بازی منطقهای را شکست، بلکه قواعد حقوق بینالملل و خطوط قرمز جهانی را نیز عمداً نادیده گرفت. گویی با آگاهی از شکست قریبالوقوع در نبرد افکار عمومی، تنها راه باقیمانده برای بقا را ایجاد شوک استراتژیک از طریق تجاوز مستقیم میدانست.
اما ایران، برخلاف تصور تلآویو، نهتنها غافلگیر نشد، بلکه در یکی از بزرگترین پاسخهای نظامی تاریخ منطقه، ضربهای سنگین، دقیق و بازدارنده به عمق سرزمینهای اشغالی وارد ساخت. این پاسخ که از نظر وسعت، دقت و پیامدهای راهبردی بیسابقه بود، تصویر اسرائیل شکستناپذیر را بهطور کامل فرو ریخت.
اسرائیل بدون دشمن، اسرائیل بدون معنا
تاریخ ۷۶ ساله رژیم صهیونیستی گواهی روشن است بر یک اصل ساده اما خطرناک: اسرائیل تنها در میدان نبرد معنا دارد. در غیاب جنگ، مشروعیت ایدئولوژیک این رژیم فرو میپاشد، شکافهای اجتماعیاش آشکار میشود، بحرانهای اقتصادیاش بروز مییابد و اتحادهای جعلی درون آن فرو میپاشند.
اما این سناریو دیگر کارکرد سابق خود را ندارد. نسل جدید جهانیان، از نیویورک تا سئول، در حال پرسش از چرایی استمرار این جنگهاست.