وفاق ملی:
انتخابات سومین دوره هیئترئیسه جبهه اصلاحات ایران، بار دیگر پرسشی اساسی را در فضای سیاسی کشور برانگیخته است: چگونه جریانی که با شعار اصلاح و تغییر شناخته میشود، در عمل در بازتولید ساختار درونی خود ناتوان است؟ ترکیب تازه اعلامشده تفاوت معناداری با دورههای پیشین ندارد و همچنان چهرههایی با سنین بالا و سابقه طولانی در رأس قرار دارند. در علوم سیاسی، این وضعیت مصداق «حزب نهادیشده اما منجمد» به شمار میرود. حزبی که اگرچه از منظر سازمانی بقا یافته، اما به دلیل فقدان نوسازی، توانایی انطباق با تحولات اجتماعی و سیاسی را از دست داده است.
کارکرد بنیادین جریانهای اصلاحی در هر جامعه، ایجاد سازوکار گردش نخبگان، تزریق نیروهای تازهنفس و بازتولید اندیشههای نو است. هنگامی که چنین جریانهایی در ساختار درونی خود دچار تصلب میشوند، به «اصلاحطلب محافظهکار» تبدیل میشوند؛ یعنی نیرویی که اصلاح را در سطح گفتمان تبلیغ میکند، اما در عمل به حفظ وضع موجود درونحزبی تن میدهد. این پدیده صرفاً به سن اعضا محدود نیست و ریشه در نوعی بوروکراتیزاسیون دارد؛ فرآیندی که در آن شبکههای حزبی به جای تعامل با بدنه اجتماعی، به بازتولید حلقههای بسته قدرت درونی مشغول میشوند.
تجربه تاریخی احزاب در دیگر کشورها نشان میدهد که چنین وضعیتهایی پیامدهای جدی دارد. حزب کارگر بریتانیا در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ نمونهای از «انجماد حزبی» بود؛ ساختاری که به دلیل مقاومت رهبران سنتی در برابر ورود نیروهای جوان و ایدههای نو، با بحران مشروعیت مواجه شد و سرانجام برای بازسازی خود نیازمند اصلاحات بنیادین به رهبری چهرههایی مانند تونی بلر گردید.
در ایالات متحده نیز حزب دموکرات در دهه ۱۹۸۰، با پایگاه اجتماعی سالخورده و ایدههای کهنه، توان رقابت مؤثر با جمهوریخواهان را نداشت تا آنکه با ایجاد جریان «دموکراتهای نو» توانست ساختار خود را بازسازی کند. این نمونهها نشان میدهد که عدم گردش نخبگان در نهایت به کاهش سرمایه اجتماعی و حاشیهای شدن جریانهای سیاسی میانجامد.
از منظر جامعهشناسی سیاسی، چنین تصلبی پیوند میان حزب و جامعه را تضعیف میکند. جوانان و طبقات نوظهور، که معمولاً حاملان اصلی انرژی تغییر هستند، در غیاب نمایندگی در ساختار حزبی، به سوی اشکال جدیدتر و غیررسمی مشارکت سیاسی سوق پیدا میکنند. پیامد این فرآیند، تحلیل رفتن پایگاه اجتماعی جریانهای سنتی و واگذاری میدان به نیروهای رادیکالتر است.
انتخابات اخیر هیئترئیسه جبهه اصلاحات ایران، از این منظر، بیش از آنکه نشانه استمرار باشد، نمادی از «فرتوتی نهادی» است. اگر این جریان نتواند در آینده نزدیک به بازنگری اساسی در سازوکارهای درونی خود دست بزند، سرنوشتی مشابه بسیاری از احزاب منجمد در تاریخ خواهد یافت؛ احزابی که از اصلاح سخن گفتند اما در نهایت، به دلیل فقدان اصلاح درونی، جایگاه خود را در معادلات سیاسی از دست دادند.