یکی از مهمترین آسیبهایی که نظامهای سیاسی در طول تاریخ به آن گرفتار شدهاند، پدیدهای است که میتوان آن را «توهمفروشی» نامید؛ یعنی بازنمایی گزینشی و غیرواقعی از واقعیتهای اجتماعی و امنیتی به مسئولان. این امر بهویژه در حوزه امنیت ملی و دفاعی، آثار ویرانگری دارد.
تجربه جنگ ۱۲ روزه اخیر اسرائیل علیه ایران بار دیگر نشان داد که بخشی از ضربههای وارده به کشور نه ناشی از ضعف مطلق توان نظامی، بلکه محصول فضای ذهنی توهمآلودی بود که برخی گزارشگران و مدیران به نهادهای تصمیمگیر منتقل کرده بودند.
ریشههای این پدیده را باید در تاریخ و روانشناسی سیاسی جستوجو کرد. در ایران پیشامدرن، ساختار حکومتی بر محور شاه یا حاکم مطلق بود و کارگزاران برای حفظ جایگاه خود، به ندرت واقعیت تلخ را بازگو میکردند.
میرزا تقیخان امیرکبیر بارها از «دیوانیان چاپلوس» شکایت داشت که تنها خبرهای خوش به شاه میرسانند. در عصر قاجار، همین گزارشهای غلط باعث شد تا ایران در برابر روسیه و انگلیس بارها غافلگیر شود و سرزمینهای مهمی را از دست بدهد. پس از انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس، واقعیت سخت میدان جنگ باعث شد تا مدتی این فرهنگ کنار گذاشته شود و فرماندهان گزارشهای واقعیتری ارائه کنند.
اما با پایان جنگ، به تدریج در برخی سطوح مدیریتی، روحیهی «خوشنمایی» دوباره رشد کرد؛ جریانی که ترجیح میدهد اقتدار کاغذی نشان دهد تا اینکه نقاط ضعف را آشکار سازد.
از نظر علمی، این وضعیت را میتوان با نظریه «گروهفکری» (Groupthink) توضیح داد؛ وضعیتی که در آن اعضای یک گروه تصمیمگیر، برای پرهیز از اختلاف و ایجاد هماهنگی، واقعیتهای ناخوشایند را سانسور میکنند.
در چنین فضایی، هشداردهندگان برچسب «منفیباف» یا «خلاف جریان» میخورند و صدایشان به حاشیه رانده میشود. نتیجه این است که دستگاه تصمیمگیری با تصویری خوشبینانه و غیرواقعی از توان داخلی و تهدید خارجی روبهرو میشود.
همین الگو را میتوان در جنگ ۱۲ روزه اخیر مشاهده کرد: دشمن با اشراف اطلاعاتی و تدارک همهجانبه حمله کرد، اما بخشی از مدیران داخلی پیشاپیش اطمینان داده بودند که چنین سناریویی غیرمحتمل است یا اینکه پاسخ ایران بازدارنده خواهد بود.
ابعاد روانی این پدیده نیز مهم است. در بسیاری از نظامهای سیاسی، «گزارش خوب» ارزشمندتر از «گزارش درست» تلقی میشود. این فرهنگ باعث میشود افراد برای ارتقاء شغلی و تثبیت جایگاه خود، دست به اغراق بزنند و تهدیدها را کوچک جلوه دهند.
در ادبیات امنیت ملی، این را «خطای ادراکی» مینامند؛ خطایی که اگر در سطح فردی رخ دهد، آسیب محدود دارد، اما اگر در سطح حاکمیتی نهادینه شود، کل کشور را در معرض تهدید قرار میدهد.
پیامدهای چنین خطایی در جنگ اخیر روشن بود. نخست، غافلگیری استراتژیک: اسرائیل توانست حملاتی انجام دهد که حتی برخی از نهادهای امنیتی داخلی تصورش را نمیکردند. دوم، ضعف در دشمنشناسی: دشمنی که بهطور مستمر در حال ارتقاء توان سایبری، اطلاعاتی و تسلیحاتی است، در برخی گزارشهای داخلی «ضعیف، بحرانزده و در حال فروپاشی» معرفی شد.
سوم، کاهش آمادگی داخلی: وقتی تصویر رسمی این است که «تهدید جدی وجود ندارد»، طبیعی است که تخصیص منابع و سطح آمادهباش نیز کاهش یابد.
این تجربه نشان داد که ضربه اصلی نه از دشمن بیرونی، بلکه از تحریفهای درونی وارد میشود. تاریخ روابط بینالملل مملو از مثالهایی است که کشورها به دلیل توهمسازی داخلی شکست خوردند.
سقوط فرانسه در برابر آلمان نازی در سال ۱۹۴۰ تا حد زیادی نتیجه اعتماد بیش از حد به «خط ماژینو» بود که بهعنوان سد نفوذناپذیر تبلیغ شده بود، در حالی که آلمان با یک مانور ساده آن را دور زد. در جهان معاصر نیز آمریکا در جنگ ویتنام به دلیل گزارشهای غلط میدانی دچار شکست حیثیتی شد.
بنابراین، درسی که باید از جنگ ۱۲ روزه گرفت، صرفاً نظامی نیست، بلکه عمیقاً سیاسی و فرهنگی است: اگر در نظام تصمیمگیری به گزارش صادقانه و نقدپذیری بها داده نشود، «توهمفروشان» جای تحلیلگران واقعی را میگیرند و امنیت ملی بر روی شنهای روان ساخته میشود.
اصلاح این وضعیت نیازمند دو گام جدی است: نخست، نهادینهسازی فرهنگ گزارشدهی شفاف حتی اگر ناخوشایند باشد؛ دوم، تقویت سیستمهای نظارتی مستقل که بتوانند صحت گزارشها را ارزیابی کنند.
جنگ اخیر نه پایان ماجرا، بلکه هشداری جدی بود. دشمنی که توانست در ۱۲ روز ضربات قابل توجهی وارد سازد، میتواند در آینده با طرحهای پیچیدهتر بازگردد. تنها با عبور از فضای توهم و پذیرش واقعیتهای تلخ است که میتوان به آمادگی واقعی رسید. امنیت ملی نه با گزارشهای زیبا، بلکه با شناخت واقعی دشمن و توان خویش تضمین میشود.