سپینو

7
خوانشی سیاسی از پدیده مقدس‌سازی؛

قداست قدرت و زوال نقد عمومی

  • کد خبر : 12466
  • 29 آذر 1404 - 22:05
قداست قدرت و زوال نقد عمومی
تحلیل تازه‌ای درباره پدیده «مقدس‌سازی» در سیاست ایران نشان می‌دهد که تبدیل چهره‌ها به نمادهای مقدس، نقد عمومی را به حاشیه می‌راند و آزادی بیان را با محدودیت‌های هنجاری مواجه می‌کند.

وفاق ملی:

در سیاست، «تقدیس» همواره مفهومی دوگانه بوده است؛ از یک‌سو ابزاری برای انسجام نمادین و تولید سرمایه اجتماعی، و از سوی دیگر سازوکاری خاموش اما مؤثر برای تعلیق عقل انتقادی. در تجربه سیاست ایران، پدیده «مقدس‌سازی» از برخی چهره‌ها ـ چه در زمان حیات و چه پس از مرگ ـ به شکلی تکرارشونده بازتولید شده است؛ پدیده‌ای که غالباً نه از دل ایمان عمومی، بلکه در بستر مناسبات قدرت و برای مصون‌سازی کنشگران سیاسی از نقد شکل می‌گیرد.

تقدیس را می‌توان شکلی افراطی از «کاریزما» دانست؛ همان مفهومی که ماکس وبر از آن به‌عنوان اقتدار غیرعقلانی و غیرقانونی یاد می‌کند. اقتدار کاریزماتیک، زمانی که از سازوکارهای نظارتی و پاسخگویی تهی شود، به سرعت به نوعی «قداست سیاسی» تبدیل می‌شود؛ وضعیتی که در آن، شخص یا گفتمان سیاسی، فراتر از نقد و پرسش قرار می‌گیرد. در چنین شرایطی، نقد نه‌تنها مخالفت سیاسی، بلکه تعرض به ارزش‌ها، هویت جمعی یا حتی امر مقدس تلقی می‌شود.

مطالعات جدید در حوزه دموکراسی و آزادی بیان نشان می‌دهد که تقدیس، یکی از ظریف‌ترین و در عین حال خطرناک‌ترین ابزارهای «خودسانسوری اجتماعی» است. در این وضعیت، قدرت الزاماً نیازمند سرکوب مستقیم نیست؛ زیرا جامعه، نخبگان و رسانه‌ها خود به نگهبانان مرزهای ناگفته تبدیل می‌شوند. آنچه رخ می‌دهد، گذار از «سانسور رسمی» به «سانسور هنجاری» است؛ جایی که هزینه نقد، نه الزاماً زندان و محرومیت، بلکه طرد اجتماعی، برچسب‌زنی اخلاقی و اتهام‌های ارزشی است.

تاریخ سیاست جهان، نمونه‌های متعددی از این پدیده را در خود دارد. از چهره‌های سیاسی که پس از مرگ به اسطوره‌هایی غیرقابل پرسش بدل شدند، تا سیاستمدارانی که در زمان حیات، با ساختن هاله‌ای از قداست، هرگونه نقد به کارنامه مدیریتی خود را «توطئه»، «بی‌اخلاقی» یا «بی‌وفایی» معرفی کردند. تجربه قرن بیستم به‌روشنی نشان داده است که تقدیس، حتی اگر با نیت حفظ وحدت آغاز شود، در نهایت به انسداد گفتمانی و فقر اندیشه سیاسی می‌انجامد.

از منظر نظریه‌های معاصر، تقدیس با تضعیف «عقلانیت انتقادی» پیوند مستقیم دارد. یورگن هابرماس، در نظریه کنش ارتباطی، بر ضرورت گفت‌وگوی آزاد، عقلانی و فارغ از سلطه تأکید می‌کند. تقدیس دقیقاً نقطه مقابل این وضعیت است؛ زیرا پیشاپیش، نتیجه گفت‌وگو را تعیین می‌کند و برخی پرسش‌ها را «نامشروع» اعلام می‌کند. در چنین فضایی، عرصه عمومی به‌جای میدان تضارب آرا، به صحنه بازتولید وفاداری تبدیل می‌شود.

در سیاست ایران، مقدس‌سازی چهره‌ها اغلب به ابزاری برای تعلیق مسئولیت‌پذیری بدل شده است. وقتی یک مدیر یا کنشگر سیاسی در هاله‌ای از تقدس قرار می‌گیرد، ناکارآمدی‌ها، خطاهای راهبردی و حتی تصمیمات پرهزینه در دوره تاثیر او، از دایره پرسشگری خارج می‌شوند. منتقد، نه شهروند مطالبه‌گر، بلکه «هتاک» یا «ناسپاس» معرفی می‌شود. این همان لحظه‌ای است که آزادی بیان، با اخلاق‌نمایی سیاسی محدود می‌شود.

نکته مهم آن است که تقدیس، حتی پس از مرگ چهره‌ها نیز ادامه می‌یابد و گاه خطرناک‌تر می‌شود. زیرا «قداست پسینی» امکان بازخوانی تاریخی، نقد علمی و ارزیابی منصفانه را از میان می‌برد. تاریخ، به‌جای عرصه یادگیری، به مخزن اسطوره‌ها بدل می‌شود؛ و جامعه‌ای که از نقد گذشته خود ناتوان است، محکوم به تکرار خطاهاست.

در نهایت، باید پذیرفت که سیاست سالم، نه با قدیس‌سازی، بلکه با نهادینه‌کردن نقد زنده می‌ماند. آزادی بیان، زمانی معنا دارد که هیچ نامی، هیچ چهره‌ای و هیچ گفتمانی، از دایره پرسشگری عقلانی خارج نباشد. تقدیس، اگرچه در کوتاه‌مدت آرامش می‌آفریند، اما در بلندمدت، هزینه آن را آزادی، اندیشه و آینده یک جامعه می‌پردازد.

لینک کوتاه : https://vefaghemelli.com/?p=12466
  • نویسنده : بهنام عبداللهی
  • منبع : وفاق ملی
انفرادی

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.